تاربام، گذرگاه سکون به قلم مریم دولتیاری
پارت پنجاه و سوم
زمان ارسال : ۳۳۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
دلم میخواست فریاد بزنم نه لعنتی واضح نیست، یعنی چه نمیتوانی؟! پس برای چه تمام این مدّت من را به دنبال خودت کشاندی؟ یعنی نمیدانستی به تو حسی دارم؟ مگر میشود؟! تا این حد احمقی؟! امّا به جای تمام این حرفها، تنها با آرامش سر تکان دادم و گفتم:
- من درک میکنم کمند، این کهرمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم دولتیاری | نویسنده رمان
بیاید یه درصدم فکرکنیم شاید کمند واقعا حسی بهش نداره؟🙃
۱۱ ماه پیشاسرا
00بخاطرپدرش نمیخاداوناناراحت کنه دانیاردورکردازیه طرف دیده پدرش به دانیارحساس نمی خواست دل دانیاربشکنه
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
هوم، میتونه باشه اینم😅
۱۱ ماه پیشملیکا
00چرا حس میکنم کمند یه اتفاقی افتاد که دانیارو رد کرد شاید نگرانش شد دید داره قاطی ماجرا میشه شایدم چیزی فهمیده
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
اوم شاید، ولی نمیشه قطعی گفت😅
۱۱ ماه پیش
مبینا
00خب به خاطر خودش میگه کمند دیگه به اندازه کافی براش دردسر درست شده دانیار عاقل باشه میفهمه نباید خودشو قاطی ماجرا کنه